۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شعر طنز بخت و شانس

بخت من خواب است بیدارش کنید

گر که بیمار است تیمارش کنید

مانده ام این بخت است یا بَختَک است

چون مُدام از بهر من در جُفتک است

موقعی که بخت را قسمت نمودند بر بشر

رانده گشتم از درش با تیپا و توپ و تشر

مرغ بخت از بام من تا بی نهایت پر کشید

بر در بختم زمانه با ملات آستر کشید

آب دریاها ز بختم خشک گردد چون کویر

گر که صد تا نان خَرم هر صد عدد باشد خمیر

گر کلنگی آید از سوی سماوات خدا

می خورد بر فرق من ، فرق سرم گردد دوتا

گر ببارد سیل رحمت از فراز آسمان

قطره ای از آن نبارد بر زمین خُشکمان

گر نظر بر زر کنم مس می شود از بخت من

دُر و گوهر می شود خر مُهره ای در دست من

چون به باغ اندر شوم گل های آن پژمرده اند

بلبلان برتارک سبز درختان مرده اند

گر بکارم دانه های گندم و جو همچنین

می زند از بخت من خرزهره سر از این زمین

گر زند همسایه ام میخی به دیوار اتاق

می شود آوار برفرق سرم الوار تاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر قیصر امین پور 2

وی بهار می شنوم از صدای تو

     نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

     ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

     ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

     ای صورت تو آیه و آیینه خدا

     حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

     صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

     آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

     رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

     تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

     چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

     ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو

     امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

     فردا عصای خستگی ام شانه های تو

     در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

     چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

     همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

     آواز آسمانیشان لای لای تو

     بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

     یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

      این حال و عالمی که تو داری، برای من

      دار و ندار و جان و دل من برای تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر قیصر امین پور

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت

دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت

به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن

همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار

سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو

غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر طنز داماد و مادر زن

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند از زنی تند و تیز

که غرید روزی چنان شیر نر

به داماد خود این چنین زد تشر

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

الهی که پنچر شود چرخ هات

عوارض دوچندان بیاید برات

کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات

بگیرند از بابت مالیات

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

الهی کوپن هات باطل شود

ویا کارت بنزین تو ول شود

خورَد فـُرم چک های تو دم به دم

نیاید به یادت دم و بازدم

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

بمانی درهجران شیر پگاه

زچاله در آیی بیفتی به چاه

الهی ز نفرین من چون کدو

شود کلّه ات عاری از تار مو

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

شده آهو از دست تو خون جگر

الهی که ارُیون بگیری پسر

چنین لعبتی که به تو داده ام

مگر از سر راه آورده ام؟

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

به داد و هوار و به صد اخم وتَخم

گرفتی ز دردانه ام زهر چشم

تو ای مردک تنبل ِ بی بخار

وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

نه در ظرفشویی کمک می دهی

نه پولی برای بزک می دهی

نه شلوارهایش اطو می کنی

نه رخت و لباسش رفو می کنی

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

برایش نه اصلاً طلا می خری

نه او را به کیش و دبی می بری

لذا چون که براو جفا می کنی

وپنهان زمن در خفا می کنی

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

به ناچار در منزلت مستقر

شوم چند هفته و یا بیشتر

که گیرم تو را خوب زیر نظر

شوم از کَم وکیف تو باخبر

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

چو داماد بشنید این گفته را

به مادر زن خویش داد این ندا

از امروز من نوکرش می شوم

اگر هم بخواهی خرش می شوم

شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

به پختن به شستن به رُفتن کمر

ببندم چنان که بیفتم دَمر

چپ و راست اورا کمک می کنم

خودم دخترت را بزک می کنم

دبی چیست اورا پکن می برم

هوایی و یا با ترن می برم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر دانشجو و دانشگاه ازاد


خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند

دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند

که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند

چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند


هر آن کس را که دیدی هست دلشاد

بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد

بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی

پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد


غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم

به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم

درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم

به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر طنز رفتار یار من


تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم

تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم

نه او هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً

ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم


همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است

و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم

ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم


و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:

خودت  یارا مرض داری و پنداری که من دارم

همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم

کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟


چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟

که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم

کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟

نباشد دست کس غیر تو افساری که من دارم


برایم آبرو نگذاشتی بی آبرو! شرمی

کنون نقل محافل هاست آماری که من دارم

نه پولم می دهد نه احترامم پاس می دارد

طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند

ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر طنز پدر و پسر

پــسر گــفــت بــابــا بــرام زن بگیر

دلــم گـشـتــه در بــنــد زلـفـی اسـیر

پــدر گــفـــت فـــرزنـــد دلــبــنـد باب

دوبـاره بــرایم چـه دیـــدی به خـواب

پــســر گـــفـــت دلـــــداده او شــــدم

اسـیـر دو چــشــم و دو ابــرو شــــدم

پـدر گـفتش ایـن عاشـقیّت عزا است

بـرایـم غم و غصه همچون غـذا اسـت

پـسرگـفـت عــزای تـو شـــادی مــن؟

غــم و غــصه ات عــشــقــبـازی مـن؟

پـدر گـفـت مگر مـغـز در کلّه نیست؟

شب و روز از غصه بَهرم یکی اســت

مـن هـمـچـون خـر لنگ در کار خود

بــمـانـدم کــمـر خــم شــد از بار خـود

بـود هـشـت من رهن نُه ای پسر

شــدم از غــم مـُفــلسی خِــنـگ و خــر

تــو دیـگــر مـَنـه قــوز بــالای قــوز

کــمــی هــم بـه بـدبخـتی ام چشــم دوز

بــمـانــدم چــو مــرغــی اسـیر قفس

بــرایـــم نــمــانـــده دگــر یــک نــفــس

پـسر گـفــت تــا حـل شـود مشکلات

شـوم مــن در ایــن جنگ شطرنج مـات

شــود مــوی مـن همچو دندان سپید

زســر هـرچـه عشق است خواهد پـریـد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

شعر طنز پیامک لیلی و مجنون

پیامک زد شبی لیلی به مجنون

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

در باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن …

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت

به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

س ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

اشعار مولوی

بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری

حکایت گلستان 5

 مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .

ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ارشام نامداری